بله، این تقدیر خودش تقریباً از شلوارش بیرون پرید تا آن مرد را بمکد. تا جایی که می توانست خود را نگه داشت. اما وقتی آن بلوند به او پیشنهاد داد که او را بفرستد، نتوانست جلوی خودش را بگیرد. و به همین دلیل شفت خود را در دهان او فرو برد، اما فقط برای خیس کردن آن. و سپس احمق او فقط گریه کرد و بیدمشک را درون خود گرفت. لذتی بود که او قبلاً ندیده بود. اما حالا او هم آزاد شده بود!
این نوه ها خیلی راه خواهند رفت! فقط شوخی های واقعی می توانند سال نو را به پدربزرگ تبریک بگویند. و آنها نامه ای به بابانوئل نوشتند که در شب سال نو یک خروس بزرگ و سخت می خواهند - بنابراین او به پدربزرگ دیک داد که هر دوی آنها را راضی کرد. من تعجب می کنم که پدربزرگ پس از آن به بابا نوئل چه نوشت؟ ))
من می خواهم سه اسب نر مثل تو مرا در تمام سوراخ هایم بپاشند.